جواب معرکه
قطعه ادبی اول (پاییز) :
تابستان با آن همه گرمی و سوز گرمایش به پایان رسید.
حال شروع نوعی با فصل پاییز است.
پاییز با آن ابرهای تیره اش که در آسمان کشیده میشود و باریدن باران ،
مارا یاد خاطراتی که حتی فراموش کرده ایم به یاد می آورد.
اما نمیدانم ! چرا پاییز با این همه زیباییش دلم را با خودش نمی برد.
چرا مثل فصل بهار ، انتظار آمدنش را نمیکشم.
پاییز فصل ریزش برگ درختان ، صدای خش خش درختان همچون موسیقی زیبا و دلنشین دل انسان
را با خودش به گذشته های دور میبرد.
هنگام آمدن فصل پاییز دیگر خورشید با گرمایش صورتم را نوزاش نمیکند.
نمیدانم هنگام بارش باران در فصل پاییز ، دوست ندارم بدون چتر زیر باران راه بروم.
آری دلم سبزی برگ های درختان را می خواهد.
پاییز دلتنگم میکند نمیدانم چرا !
فصل پاییز را دوست دارم اما انتظارش را نمیکشم
قطعه ادبی دوم (باران) :
خواب بودم ، صدای نم نم باران مرا از خواب بیدار کرد.
به سختی از جایم بلند شدم و راهی حیاط شدم.
آری ، صدای نم نم باران گویی خداوند با یکی از نعمت هایش موسیقی برای مخلوقاتش می نوازد.
یاد یک شعر افتادم :
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
چترها را باید بست زیر باران باید رفت
زیر باران رفتم و قطرات باران به زیبایی بر روی صورت میزد. خیلی جالب بود و حس تازه ای بود.
وقتی باران بر روی صورتم میزد هر قطره اش جان تازه ای میبخشید و زخم های روحی ام را التیام میبخشید.
زیر باران ، دستهایم را به سوی خداوند بلند کردم و چشمانم پر از اشک شد.
صیحه ای از دل آسمان بلند شد .
ناگهان درهای اسمان باز گشت و صیحه ای از دل آسمان بلند شد و بر قلبم نشست.
حرفهایم را زدم و و تمام دردهایم را به او گفتم.
نتیجه گیری : باران زیباست . همچون باران باید زیبا بود. بارش باران خاطرات کودکی مرا تداعی میکند.
ای کاش باران همیشه باشد. آسمان ببار.